جدول جو
جدول جو

معنی خشت پزی - جستجوی لغت در جدول جو

خشت پزی
(خِ پَ)
آجرپزی. آجرسازی. (از ناظم الاطباء) :
بروزگار زمستان کندت سیمگری
بروزگار حزیران کندت خشت پزی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشت زن
تصویر خشت زن
خشت کار، کسی که گل به قالب می زند و خشت درست می کند، کسی که کارش آجرچینی و بنا کردن دیوارهای ساختمان با خشت یا آجر است، خشت مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشک پی
تصویر خشک پی
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، نافرّخ، شمال، نحس، شنار، سبز پا، نامبارک، بدیمن، نامیمون، منحوس، مشوم، مرخشه، بدقدم، بداغر، تخجّم، بدشگون، پاسبز، سبز قدم، میشوم، سیاه دست
فرهنگ فارسی عمید
(خُ پَ / پِ)
مردم نامبارک شوم قدم. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بدقدم. (یادداشت بخط مؤلف) :
از خشک پیانت نشمارند در این راه
در آب نشان بر کف پا آبله ای چند.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ زَ)
عمل خشت زن:
خشت زنی پیشۀ پیران بود
بارکشی کار اسیران بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خِ تِ پَ)
خشت آخری بنا. آخرین خشت ساختمان:
آنچه بدو خانه نوآیین بود
خشت پسین آب نخستین بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ پُ)
خوش لباسی. حالت با لباسهای فاخر بودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ پَ)
دستی پزی. با دست پخته بودن: نان دست پزی. نان دستی پزی
لغت نامه دهخدا
(پَ زَ دَ / دِ)
آجرپز. آنکه آجر می سازد:
بینئی چون تنور خشت پزان
دهنی چون تغار رنگرزان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَ گِ رِ تَ / تِ)
خشت مال. قالب دار. آنکه خشت می سازدبه قالب. (یادداشت بخط مؤلف). کس که خشت می سازد. (از ناظم الاطباء). ملبن. (دهار). لبّان:
غلام آبکش باید و خشت زن
بود بندۀ نازنین مشت زن.
سعدی (گلستان).
، آنکه جنگ کند به خشت و زوبین. (شرفنامۀ منیری). تیرانداز. (ناظم الاطباء). خشت انداز. زوبین انداز
لغت نامه دهخدا
(خِ تِ زَ)
خشتی که از طلا ساخته شده است. کنایت از آفتاب است. (از انجمن آرای ناصری) (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشکه پزی
تصویر خشکه پزی
عمل و شغل خشک پز، دکان خشکه پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشت زنی
تصویر خشت زنی
عمل و شغل خشت زن، عمل خشت زن
فرهنگ لغت هوشیار
قسمت ظهر پای، تیپا لگد، حیز و مخنث. یا آش پشت به پشت دادن، آشی که روز سوم پس از رفتن مسافر پزند و بفقرا و همسایگان دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک پی
تصویر خشک پی
بد قدم، شوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشت زن
تصویر خشت زن
آنکه خشت سازد خشت ساز، آنکه خشت را بهنگام جنگ پرتاب کند
فرهنگ لغت هوشیار
خشت ساز، خشت مال، خودستا، رجزخوان، لاف پیما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تن و بدن، پشت و پهلو
فرهنگ گویش مازندرانی